من همانم که گاه خندانم، و گاهی گریان.
گاه شکرگزارم، و گاهی در حال گله کردن.
گاه بنده توام، و گاهی بنده خویش!
خــــــــــدای همیشگی ام!
من مبتلا به گاه و بی گاههای همواره ام.
بیماری که همیشه به نسخه طبیب خویش عمل نمی کند!
اسیر خویشتنم؛
و گاه و بی گاههای اسارت گونه ام مرا در برگرفته است...
معبـــــــــــودا!
بندهای گاهها و بی گاههای زندان تنم را از هم جدا کن!
مرا به آغوش خویش دعوت کن!
که تشنه ترینم به آن ...
تمام این گاه و بی گاههای مدامم را، ببخش ...
به حق بزرگی و مهربانیت
الهی امین
پنــــــــــــــاه
میبرم به خـــــــــــــــــدا
از عـیبی که «امروز» در خود می بینم،
و «دیروز»؛
دیگران را به خاطر هـمان عیـب؛ ملامت کرده ام ...
محتاط باشیم؛ در «سرزنش»؛
و «قضاوت کردن دیگران».
وقتی؛
نه از «دیروز او» خبر داریم؛
نه از «فردای خودمان» ...
ترس های بی دلیلم را که ریشه در باور ضعیفم دارد از من بگیر …
جاری کن چشمه ای از آرامش آبی مثال خودت را بر قلبم…
و کنارم باش تا یادم بماند که اول و آخر تویی…
و چون تو هستی پس ترسی نیست…
دستهایم را که بگیری
چشم بسته بدون ترس و دلهره به دنبالت می آیم…
و اعتماد و ایمان دارم که مرا به بهترین جایی میبری که میدانی ...